عالمان خدمتگزارصاحبدلی به مدرسه شد زخانقاه بشکست صحبت اهل طریق را گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود تا اختیار کردی از آن این طریق را گفت این گلیم خویش بدر میبرد زموج وین جهد میکند که بگیرد غریق را مقدمه«اجتماعی بودن» انسان را به تعامل با دیگران وا میدارد تا بتواند به زندگی خود تداوم بخشد و راز اجتماعی شدن انسان «تداوم حیات» اوست . در عین حال، به دلیل غریزه «سود جویی» و «من خواهی» در همین تعاملات اجتماعی هم - که آنها را به دلیل منافع فردی پذیرفته است - حقوق دیگران را به نفع خود ضایع میسازد و در نتیجه، تودههای وسیعی مستضعف و فقیر برجای میگذارد . در مقابل، حکومتبا حربه «قانون و قدرت» مسئول جلوگیری از تعرض افراد به حقوق یکدیگر و یاری رساندن و خدمتبه مظلومان برای احیای حقوقشان است . اما نباید نقش دانایان و عالمان جوامع را نیز نادیده گرفت; زیرا آنان از درون جوامع و از موضعی همسطح با تودهها مقام بزرگ خدمتگزاری امت را ایفا میکنند و به واقع، خادمان معنوی مردم هستند . حضرت عیسی علیه السلام در اینباره میفرماید: «ان احق الناس بالخدمة العالم; (1) عالم، لایقترین افراد برای خدمتگزاری است .» همچنان که امام کاظم علیه السلام به معمر بن خلاد فرمود: «ان لله عبادا فی الارض یسعون فی حوائج الناس هم الآمنون یوم القیامة ومن ادخل علی مؤمن سرورا فرح الله قلبه یوم القیامة; (2) خداوند بندگانی در زمین دارد که در تامین نیازهای مردم میکوشند . آنها در روز قیامت ایمن هستند و هر کس مؤمنی را شاد کند، خداوند در روز قیامت دل او را شاد میسازد .» بنابراین، عالمان و دانشمندان بهترین الگوها برای خدمتگزاری به خلق میباشند . حال، درگلشن ابرار گذری میکنیم و گلچینی از خدمتگزاری آنان را به نظاره مینشینیم و از آنجا که دایره خدمتگزاری عالمان دین بسیار گسترده است، فقط به گوشههایی از زندگانی آن بزرگان در خصوص خدمت و انفاق به نیازمندان بسنده میکنیم . شهید سعیدییکی از دوستان آیت الله سعیدی میگفت: «در مسجد شهید سعیدی، صندوق خیریه و کمک به محرومان داشتیم که بعد از شهادت [آن عزیز]، این صندوق به کارش ادامه داد . روزی برای بررسی وضع [فرد] نیازمندی که توصیه شده بود، رفتیم . مردی را دیدیم که روی یک تخت چوبی نشسته بود و پاهایش قطع شده بود . وقتی ما را شناخت، سرش را به دیوار زد و گریه کرد و شاه را لعن کرد و گفت: من قبلا راننده ماشین مسافربری بودم که در یکی از شهرها تصادف کردم و در اثر آن، پاهایم قطع شد . این خانه را حاج آقا سعیدی برایم درست کرد و زندگی مرا ایشان اداره میکرد . شبها آخر وقتبه اینجا میآمد و یکی دو ساعت مینشست و با من صحبت و شوخی میکرد . او برای ما نان و روغن میگرفت و ... .» (3) شهید مدرس و دیگ غذاهمسر شهید مدرس میگفت: «آقا هر روز که از مجلس به خانه میآمد، یکی از لباسهایش کم میشد . وقتی علتش را میپرسیدم، میگفت: در راه به سائل دادم . روزی فقیری به خانه آمد و چون آقا چیزی نداشت، از من خواست دیگ آشپزخانه را به دکان بقالی ببرم و پول بگیرم . گفتم: غیر از این دیگ نداریم، گفت: اشکال ندارد .» (4) سیدعلی قاضی طباطبایی و خرید کاهویکی از علمای نجف اشرف میگفت: «دیدم آیت الله، عالم و عامل و عارف کامل آقای سیدعلی قاضی طباطبایی (استاد اخلاق علامه طباطبایی) در دکانی کاهو میخرید; ولی بر خلاف سایر مشتریها، کاهوهای غیرمرغوب و غیرقابل استفاده را جدا میکرد . او پول کاهو را هم داد و بعد حرکت کرد . من به دنبالش رفتم و عرض کردم: چرا کاهوهای خوب را جدا نکردید؟ گفت: فروشنده این کاهو آدم فقیری است و من میخواهم کمکی به او بکنم . در ضمن نمیخواهم مجانی باشد تا شخصیتش محفوظ بماند و او هم به پول مجانی گرفتن عادت نکند . برای همین، کاهوهایی را که کسی نمیخرد برمیدارم .» (5) سید مرتضی و کاغذ فقهاسیدمرتضی، دهکدهای از املاک خود را وقف مصرف کاغذ فقها کرده بود تا عوائد آن صرف تالیفات مجتهدان شود . یک بار که قحطی شدیدی پیش آمد، مردی یهودی برای تحصیل چاره اندیشید که در نزد سید به تحصیل علم نجوم بپردازد . به این ترتیب، او پولی دریافت میکرد و به مصرف ضروریات زندگی میرساند . پس از اندکی، وی از مشاهده این شیوه و رفتار نیک به دین اسلام گروید . (6) بحرالعلوم و همسایه گرسنهفقیه بزرگوار، سیدجواد عاملی، مشغول شام خوردن بود که در به صدا درآمد; خادم استادش بحرالعلوم بود که میگفت: آقا منتظر شماست . سید با عجله روانه شد و تا چشم بحرالعلوم به او افتاد، با تندی گفت: خجالت نمیکشید؟ از خدا نمیترسید؟ مردی از برادران تو هر شب و روز با خرمای زاهدی (خرمایی درجه پایین) که قرض میگیرد، زندگی را میگذراند و هفت روز است که طعم برنج و گندم را نچشیده است . امروز برای شام نزد بقال رفته تا باز خرما بگیرد; ولی بقال جوابش کرده و او هم دستخالی نزد خانوادهاش برگشته است . تو غذا میخوری و همسایهات بی شام است؟! سیدجواد گفت: والله از حال او آگاه نبودم . بحرالعلوم پاسخ داد: اگر مطلع بودی که یهودی میشدی! این غذای مرا بگیر و این کیسه پول را هم بردار و برو غذا را با او بخور و پول را هم در خانهاش بگذار . من شام نمیخورم تا تو برگردی . به این ترتیب، سیدجواد روانه خانه همسایه شد و شب بیشام آنان را به شبی به یادماندنی تبدیل کرد . (7) حاج شیخ عبدالکریم حائری و پیرمرد مریضشبی زمستانی، زن فقیری در خانه حاج شیخ را به صدا درآورد . خادم در را باز کرد و زن ناله کنان گفت: شوهرم مریض است، نه دوا دارم، نه غذا و نه زغال . وی پاسخ داد: این موقع شب که نمیشود کاری کرد، آقا هم الان چیزی ندارد کمک کند . زن نا امیدانه برگشت . حاج شیخ که بخشی از سخنان آن دو را شنیده بود، خادم را صدا زد و گفت: اگر روز قیامتخدا از من و تو بازخواست کند که در این ساعتشب بنده من به در خانه شما آمد، چرا ناامیدش کردید، چه جوابی داریم؟ منزلش را میشناسی؟ خادم جواب مثبت داد و در پی آن حاج شیخ و خادم راهی خانه او شدند . حاج شیخ به خادم گفت: برو و از قول من به صدرالحکما بگو همین الان بیاید و این مریض را معاینه کند . نسخهاش را نیز در همان لحظات به حساب حاج شیخ گرفت . آنگاه به دستور او نیمه شب به خانه علاف (8) رفت و یک گونی زغال و غذا آورد . بعد گفت: روزی چقدر گوشتبرای منزل ما میگیری؟ خادم گفت: هفتسیر . گفت: نصف آن را هر روز به این خانه بده . آن نصف دیگر هم، برای ما فعلا بس است . بعد از آن، هر دو بلند شدند و خانه گرم پیرمرد را ترک کردند . (9) سید رضی و فروشنده فقیرسید رضی تعداد زیادی کتاب به ارزش ده هزار دینار خرید و آنها را به خانه برد . وقتی کتابها را بازبینی میکرد، متوجه شد فروشنده در حاشیه یکی از آنها، یک بیتشعر نوشته است که مضمونش این است: «به دلیل احتیاج کتابهایم را فروختم .» سید، کتابها را جمع کرد و در پی فروشنده روانه شد . وقتی او را یافت، کتابها را برگرداند و پول آنها را هم به او بخشید . (10) ملاهادی سبزواری و فقرامرحوم ملاهادی سبزواری غله ملکی خود را با دستخود وزن میکرد و سهم زکات آن را خارج و در بین فقرا تقسیم مینمود و علاوه بر ادای حقوق واجب، سالهای متمادی هر عصر پنجشنبه تمام فقرای شهر در خانهاش جمع میشدند و او خود درب منزل میایستاد و به هر یک به تناسب، وجهی میداد . آخر ماه صفر هم مجلس سوگواری برقرار میکرد و از فقرا دعوت میکرد و نان و غذا و پول به آنها میداد . ایشان در اوایل جوانی که در مشهد تحصیل میکرد، تمام مغازههای موروثی را به تدریج فروخت و در راه خدا انفاق کرد، حتی آب و ملک فامن سبزوار را هم فروخت و وجهش را بین فقرا تقسیم کرد . (11) صاحب فصول و لحظات آخراز صاحب فصول پرسیدند: اگر بدانی مرگ تو نزدیک شده است و چند ساعتی بیشتر از عمر تو نمانده است، چه میکنی؟ گفت: روی سکوی منزلم مینشینم تا حاجات مردم را برآورم، شاید کسی بیاید و از من حاجتی بخواهد، هرچند آن نیاز، استخارهای باشد . (12) رجبعلی خیاط و حکایت چلوئیبر دیوار مغازهای تابلویی با این عبارت به چشم میخورد: «نسیه داده میشود حتی به شما، وجه دستی به اندازه وسعمان پرداخت میشود .» وقتی از صاحب مغازه دلیل آن را میپرسند، میگوید: دیر زمانی، وضع ما خوب بود . روزی سه، چهار دیگ چلو میفروختیم تا اینکه یکباره اوضاع، زیر و رو شد و کار ما از سکه افتاد، چندان که روزی یک دیگ هم مصرف نمیشد . رجبعلی خیاط را میشناختم که نفس و نفس پاکی دارد . سراغش رفتم و حال و روزم را گفتم . پاسخ داد: به کسی مربوط نیست . همهاش تقصیر خودت است که مشتریها را رد میکنی! توبه تقصیر خود افتادی از این در محروم از که مینالی و فریاد چرا میداری! گفتم: ولی من تا حالا کسی را رد نکردهام! شیخ برافروخته شد و گفت: آن سید چه کسی بود که سه روز غذای نسیه خورده بود، بار آخر او را هل دادی و از در مغازه بیرون کردی، مگر او مشتری نبود که او را راندی! ! شرمنده و سراسیمه بیرون آمدم و دنبال سید گشتم و به هر صورتی بود، پوزش خواستم و از همان روز تصمیم گرفتم این تابلو را نصب کنم و از آن زمان دوباره در به پاشنه دیگر چرخید و خیر و برکتبه زندگی من روی آورد . (13) امام خمینی رحمه الله و خدمتبه شاگردآیت الله عزالدین زنجانی میگوید: در ایامی که به درس اسفار امام خمینی رحمه الله میرفتم به بیماری «حصبه» دچار شدم . فصل زمستان بود . آن موقع، حصبه بیماری خطرناکی به شمار میآمد . منزل ما در گذر جدا بود و منزل امام در حوالی همان گذر بود . ایشان بعد از اطلاع، هر صبح و شب به عیادت من میآمد; یادم هست که ایشان یک شب به عیادت من آمده بود و دکتری هم قبل از ایشان آمده بود و چون داروی اشتباهی داده بود، حالم بسیار بد بود . امام در آن شب زمستانی به دنبال طبیبی رفت و او را به خانه آورد و بعد از بهتر شدن حالم، خانه را ترک کرد و آنگاه وسایل انتقال مرا به بیمارستان فراهم کرد . (14) امام خمینی رحمه الله و خدمتبه زائراندر یکی از سالها، امام با چند تن از علمای دیگر، برای زیارت مرقد حضرت امام رضا علیه السلام به مشهد رفت و در آنجا خانهای اجاره کردند . آنان هر روز بعد از ظهر به طور دسته جمعی به حرم مطهر میرفتند و پس از زیارت و دعا به خانه مراجعت میکردند و در حیاط مینشستند و چایی میخورند . امام هم هر روز همراه بقیه به حرم میرفت . ولی پس از زیارت، زودتر برمیگشت و حیاط را جارو میکرد; فرش را میانداخت و چای آماده میکرد . روزی یکی از همراهان پرسید: حیف نیستبرای خاطر دوستان و پذیرایی از آنان دعا و زیارت را مختصر میکنید؟ پاسخ داد: ثواب این کار از زیارت و دعا کمتر نیست . (15) امام خمینی رحمه الله و وصیتبه خدمتامام خمینی رحمه الله در وصیت نامه اخلاقی خود به فرزندش مینوسید: «پسرم، از زیر بار مسئولیت انسانی; که خدمتبه حق در صورت خدمتبه خلق است، شانه خالی مکن که تاخت و تاز شیطان در این میدان کمتر از میدان تاخت و تاز در بین مسئولین و دستاندرکاران نیست . و دست و پا برای به دست آوردن مقام هرچه باشد، چه مقام معنوی و چه مادی مزن، به عذر آنکه میخواهم به معارف الهی نزدیک شوم یا خدمتبه عبادالله نمایم که توجه به آن از شیطان است، چه رسد که کوشش برای به دست آوردن آن .» (16) پینوشت: 1) اصول کافی، ج1، ص37 . 2) همان، ج3، ص282 . 3) مجله پیام انقلاب، ش 98 . 4) مردان علم در میدان عمل، ج1، ص236 (منبع اصلی مقاله) . 5) همان، ج1، ص240 . 6) فقهای نامدار شیعه، ص61 و 64 . 7) فواید الرضویه، ص86 . 8) کسی که کاه و جو و گندم و زغال و هیزم میفروشد . 9) مجله نور علم، ش11 . 10) مردان علم در میدان عمل، ج1، ص230 . 11) همان، ج1، ص254، به نقل از شرح زندگانی ملاهادی سبزواری، ص5 . 12) پندهایی از علما، ص31 . 13) تندیس اخلاص، صص 24 - 21 . 14) مجله حوزه، ش24، ص36 . 15) مردان علم در میدان عمل، ج7، ص170 . 16) جلوههای رحمانی (نامه عرفانی حضرت امام به حاج سید احمد خمینی)، ص40 و 41 . |